تایتل قالب

اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.

کارگروه کودک

گروه جهادی بنت الهدی

۱ مطلب با موضوع «جلسات» ثبت شده است
یاد ایام در کنار مغز متفکر جلسه!

بسم الله الرحمن الرحیم

دیدار دوباره‌مان یعنی تجدید خاطرات اردوهای مشترک جهادی. جلسه ی این بار، به جای بررسی  ابعاد مختلف برگزاری یک اردو، قرار بود در باره ی خلاهای کارجهادی باشد.
حضور محمدحسینِ کوچک، جان تازه ای میداد به دورهمیِ دوستانه مان.
مادر جوان محمد حسین و بانوی دیگری میهمان اتاقِ بنت الهدی شده بودند؛ هر دو از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی(ره)  و نماینده ی ادوار بسیج دانشجویی.
آن دو فقط دانشجوی این دانشگاه نبودند، سعی داشتند مشی این شهید را هم دنبال کنند. به حکم مؤذن بودنشان در جامعه، آرام و قرار نداشتند و سرشار بودند از دغدغه که «دانشجو موذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.»
از روز های تجرد تا حالا که یکی کدبانوی خانه ای شده بود و دیگری مادرِ مهمان کوچک ما، مشغول انجام وظیفۀ بیدارباشی جامعه بودند و البته هستند.

مثل همیشه اولِ کار، دلمان را با آیه های خدا، جلا دادیم.  تشنگی کاممان را با شربت آبلیموی خنک خانگی فرونشاندیم و صحبت هایمان را آغاز کردیم.

آقا کوچولوی حاضر در جمع هم ابتدا ساکت نشسته بود و گوش میداد. کمی که گذشت حوصله اش سر رفت. سینه خیز از سویی به سوی دیگر می رفت و گاهی حرف هایمان را تایید میکرد و گاهی رد!
شده بود مغز متفکر جلسه!

هر دو عزیز همراه، کوله باری از تجربه با خود آورده بودند برای ما که دغدغه ی رشد و حرکت سایر گروه های جهادی را داریم؛ از سفرهای مختلفشان که در آن ها به عنوان «نیروی فرهنگی» حضور داشتند.

دوست خوبمان، قبل از جلسه، با جهادگران دیگری که بعنوان مربی کودک و نوجوان در مناطق حاشیه ی شهر و روستا حضور پیدا کرده بودند، صحبت کرده بود و قرار بود به عنوان نماینده ی آنها نکاتی را در جمع عنوان کند که راهگشای سامان دادن به فعالیت های تربیتی در اردوهای جهادی باشد.

و ما تمام مدت گفتگوهایمان، به این فکر میکردیم که رسالت بنت الهدی را در این میان چگونه تعریف کنیم و چگونه نقشه ی راه بچینیم تا به قدر توان بانوان مربی ِجهادگرِ، بارهایی را از دوش دغدغه های فرهنگی مکتبمان برداریم.
توانی که امید دازیم فضل خدا، بر آن بیفزاید؛ روز افزون.
حدود صد و بیست دقیقه، جلسه و گپ و گفت صمیمی...
لحظاتی جدی، لحظاتی خنده، گاه خنده های شیرین از سر تجدید خاطرات و گاه، خنده هایی تلخ از جنس غم انگیز تر از گریه به حال اموری که باید به دست ما و شاید بزرگتر از ما، اصلاح شوند.

امید پاشیدیم به روی هم. عزم کردیم برای ساختن روزهایی روشن تر. حرکتش از ما و برکتش از خدایی که میبیند، درک می کند و همیشه یاری می رساند.

مهمان هایمان را بعد از عکس یادگاری، بدرقه کردیم. برای محمد حسینِ کوچولو، دست تکان دادیم  و لبخندش را در خاطرمان، نقاشی کشیدیم.

صد و بیست دقیقه گفتگوی سازنده، ثبت شد در احوال اتاقِ به رنگِ زندگیِ بنت الهدی.
گفتگوی بانوانی که تلاش می کنند در راه سربازیِ حجت خدا؛ یکی در لباس طلبه و دیگری در لباس دانشجو.






گروهی از بانوان طلبه و دانشجو، متخصص در امور تربیتی که دغدغۀ اصلیشان رشد و حرکت جامعه است.
«بنت الهدی» برای ما، مرکز دنیاست و خدمت در دولت عدل جهانی حضرت منتظَر (عج) را نشان داریم.
🌱🌿🌾
برای آشنایی بیشتر و ارتباط با ما، به پیوند
«ما که هستیم؟» و »تماس با ما»
مراجعه فرمایید.