بسم الله الرحمن الرحیم
ایام انتخابات بود و فضای جامعه به شدت پر حرارت ...
هر جا و هر زمان که می توانستیم برای تبلیغ می رفتیم و با افراد شروع به گفت و گو می کردیم.
یک روز به امام زاده ای رفته بودم که گروهی از دختران جوان را دیدم. بعد از دور زدن در بازار، برای استراحت به آنجا آمده بودند.
یکی از آن ها سردرد داشت و من تا این را فهمیدم، نشستم کنارشان:«آخی عزیزم. سرت درد میکنه؟ من ماساژ سر بلدما. دوست داری ماساژت بدم؟»
چه کسی از یک ماساژ حرفه ای سر، استقبال نمی کند؟
خلاصه ماساژ همانا و یک گفتگوی حسابی با آن ها داشتن، همان.
البته ناگفته نماند که آن بنده خدا، سرش خوب شد و کلی تشکر کرد.
راوی: ر - ع