بسم الله الرحمن الرحیم
بوی محرم که می رسد، چشم ها هم بیرق های مشکی را جستجو می کنند.
پارچه های عزا را از بقچه بیرون می آوریم و دلمان را گره میزنیم به سفینة النجاة حسین.
کودک که بودیم می گفتیم: مادر چرا با نوحه گریه مان نمیگیرد؟ و مادر با مهربانی می گفت: بزرگ که شدی این واقعه را بهتر درک می کنی.
خاطرات کودکی مان از هیئت پر شد از دویدن، بازی کردن، و دوست پیدا کردن. از بازی که خسته میشدیم به آغوش مادر بر می گشتیم. مادر با دیدن ما اشک هایش را پاک می کرد و لبخند می زد.
نمیدانستیم صرف حضور در مجلس عزای اباعبدالله، عشق آقایمان حسین را با وجودمان یکی می کند و اینک این عشق وحدت یافته با وجودمان باز هم تو را فریاد می زند «یا حسین!».