تایتل قالب

اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.

کارگروه کودک

گروه جهادی بنت الهدی


سفرنامه اربعین 2

قسمت ۲: 

....هاج و واج بودیم. حتی توی گروه «موکب بنت الهدی» هم هیچ پیامی ارسال نمی شد. خیلی راحت زنگ زده بودند که «هواپیما نمی پره!»
و این نپریدن، چه کرد با دل بنت الهدایی ها که حسابی خودشان را آماده ی پرواز کرده بودند. توی دل هر کدامشان روضه ای برپا شده بود. کوله، گوشه ی خانه، شده بود آیینه ی دق. وسایلشان را از توی کوله در می آوردند و استفاده می کردند و اشک می ریختند. امیدشان حسابی نا امید شده بود. فرمانده اما هنوز پیگیر بود. سه روز گذشت. سه روزی که شاید اندازه ی سه سال بود. این بار هم خیلی یک باره، تماس گرفتند و گفتند باید ساعت ۵ عصر فرودگاه باشید تا بتوانید بپرید! این بار کسی از عزیزانش خداحافظی نکرد. به اندازه ی کافی سر پرواز قبلی سنگ روی یخ شده بودند!
---
راوی: میم – سین
توی فرودگاه وقتی فرمانده زنگ زد و گفت پروازمان افتاده برای ساعت ۱۰ شب، باز هم مثل توپی که بهش سوزن زده باشند، وا رفتم و توی دلم خالی شد.
صبر کنید ببینم! شما که نمیخواهید تا یک سال، سفرنامه ی اربعین بنت الهدی را بخوانید؟ ماجرای این سفر برای ما، مثل خاطرات سربازی بعضی هاست که دو سال می روند و تا آخر عمر، از آن خاطره تعریف می کنند. همین قدر با جزییات، همانقدر پر ماجرا! پس بگذارید کمکتان کنم و با یک پرش سریع از جزییات بگذرم. مثلا برایتان تعریف نکنم در آن ۵ ساعت به همه مان چه گذشت، یا نگویم توی فرودگاه چقدر معطل شدیم و معلوم نبود از کدام درگاه باید کارت پروازمان را بگیریم. اینکه میدیدم همه یک برگه هایی دارند که اسمشان توی آن ثبت شده اما اسم ما توی هیچ برگه ای نبود و هی توی دلمان خالی میشد و به روی خودمان نمی آوردیم.
از آن آقای مهربان نمد دوز هم می گذرم که کفی های کقش نمدی را آورده بود و دم باجه ی تحویل کارت پرواز، به مسافر ها ، نذری میداد تا توی کفششان بگذارند و با آن راه بروند و به یادش باشند؛ با چه حسرتی می گفت :«سالهای پیش توی مشایه موکب داشتیم...»
باز هم خاطره را برایتان می گذارم روی تند. سریع میگذرم از اینکه بالاخره دقایقی بعد از ساعت ۲۳ از زمین ایران کنده شدیم و حدود یک ساعت بعدش در خاک عراق بودیم. از فرودگاه بغداد می گذرم. فقط بگذارید این را بهتان بگویم که ما، همیشه رد پای خدا را در بنت الهدی دیده ایم. یعنی حس کرده ایم که یک جاهایی انگار خدا بغلمان کرده و از یک سری مرحله ردمان کرده. توی فرودگاه بغداد سر روادید گرفتن، به مشکل برخوردیم. هیچ کس مسئولیتمان را قبول نمیکرد. من یکی که توی دلم خالی شده بود. داشتم خودم را آماده میکردم که برمان گردانند تهران!
یادم نیست چند ساعت معطل شدیم. با «سین بانو» رفتیم گوشه ای و چادر کشیدیم روی سرمان که شاید خواب به چشممان بیاید و بتوانیم بخوابیم، شاید خواب مرهمی شود بر این درد انتظار! یک دفعه فرمانده رسید و همه مان را بیدار کرد:«بلند شید بلند شید! ورودمون به عراق مهر خورد بالاخره!» و ما هم هاج و واج مانده بودیم که چطور؟!
بله. پای رد پای خدا وسط بود. یک آقایی که نمیدانم چطور و از کجا، پیدایش شده بود؛ فارسی هم می دانست؛ افتاده بود دنبال کار ما برای ورود به عراق. ما اسم این آدم ها را می گذاریم «کارگزارِ خدا». بعد از زحمات آن آقای کارگزار و پیگیری های فرمانده، بالاخره مهر ورود در گذرنامه هایمان خورد و کم کم باورمان شد که جدی جدی داریم به کربلا می رسیم.

ادامه دارد....

#شب_جمعه
#سفرنامه
#کربلا
#اربعین
#تربیت
#جهاد
#کودکان
#جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_تربیتی_بنت_الهدی





ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی



گروهی از بانوان طلبه و دانشجو، متخصص در امور تربیتی که دغدغۀ اصلیشان رشد و حرکت جامعه است.
«بنت الهدی» برای ما، مرکز دنیاست و خدمت در دولت عدل جهانی حضرت منتظَر (عج) را نشان داریم.
🌱🌿🌾
برای آشنایی بیشتر و ارتباط با ما، به پیوند
«ما که هستیم؟» و »تماس با ما»
مراجعه فرمایید.